بخندید تا شاداب باشید

خداوند برای غلبه بر دشواری های زندگی سه روش در اختیار انسان قرار داده است ، که عبارتند از :
خنده ، امید و خواب .
خنده ، یکی از مهم ترین ورزش های یوگا در جهان است . خنده فقط مخصوص آدمی است و در هیچ جاندار دیگری وجود ندارد.
خنده باعث بروز اندیشه های نو و خلاق ، افزایش طول عمر و پیشگیری از سکته ی قلبی و مغزی می شود .
یک خنده خوب ، تغییرات شگرفی در کبد ایجاد می کند و فورا باعث می شود احساس بهتری برای هر کار داشته باشیم.
خنده موسیقی روح است. منتظر نباشید که دیگران شما را بخندانند بلکه خودتان قایقی از خنده را در دریای شادی بفرستید تا این قایق دوباره به سمت خودتان برگردد .
سعی کنید دیگران را شاد کنید و از شادی دیگران لذت ببرید . کتاب های فکاهی بخوانید .
با افراد بذله گو دیدار کنید . فیلم های طنز و کمدی ببینید . لطیفه های خوب بشنوید .
به افراد ، مکان ها و وقایع مشابهی که شما را به خنده می اندازد ، فکر کنید .
همیشه آخرین خاطره و طنزی که باعث خنده شما شده است را برای خود مجسم کنید .
صبح ها قبل از برخاستن از خواب به مدت 5 دقیقه بخندید و آثار آن را بر روی خود در طول روز ببینید !
دوستان من بخندید تا شاداب باشید و باور کنید که جدی بودن و نخندیدن ؛ نشانه پرستیژ و شخصیت نیست !

 

*از اینکه نظرتان را نسبت به مطلبهای من می نویسید از همة شما متشکرم*

جمعه پانزدهم 9 1387

چگونه مثبت اندیش باشیم ؟

همانطور که گفته‌ شد افکار از چنان قدرتی برخوردارند که می‌توانند سازنده یا ویرانگر باشند، بنابر‌این باید به خود و فرزندانمان بیاموزیم که افکارمان را هوشمندانه کنترل کنیم تا در زندگی به موفقیت‌ها و کامیابی‌های بزرگی دست یابیم.

1- نسبت به خودمان احساس خوبی داشته باشیم و خود را خوب، توانا و با ارزش بدانیم.

2- لیستی از صفات مثبت خود تهیه کنیم و راه‌های تقویت آنها را بیابیم و تجربه کنیم.

3- لیستی از افکار منفی خود در طی روز تهیه و سعی کنیم برای هر فکر منفی یک فکر مثبت معادل بیابیم تا به کمک آن بتوانیم با افکار منفی مقابله کنیم.

4- سعی کنیم در گفتار و برخوردهای روزانه از کلمات و جملات مثبت استفاده کنیم، مثلاً در ملاقات با دیگران بجای استفاده از کلمه «خسته نباشید» که دارای بار منفی و القای حس خستگی است، بگوییم «خدا قوت»، «شاد باشید» و یا «پر انرژی باشید»

5- افکار خود را متوجه خوبی‌ها و جنبه‌های مثبت زندگی کنیم تا به مرور مثبت‌نگر شویم.

6- با خوش‌بینی سعی کنیم، دستوراتی به ذهن خود بدهیم که اندیشه‌های جدید مثبت شکل گیرند.

7- هر روز صبح که از خواب بر می‌خیزیم با نگاه کردن به منظره ی یک تابلوی نقاشی زیبا و یا اسما‌ء‌الله روز خود را با نشاط و خوش‌بینی آغاز کنیم.

8- از افراد منفی‌نگر یا موقعیت‌هایی که باعث ایجاد افکار ناخوشایند و منفی می‌شوند دوری و یا سعی کنیم کمتر با آنها برخورد داشته باشیم.

9- به مشکلات به عنوان محکی برای ارزیابی توانایی‌های خود نگاه کنیم و هرگز نتیجه ی بدی را پیش‌بینی نکنیم، زیرا مشکلات فقط به اندازه‌ای مهم هستند که ما آنها را مهم می‌پنداریم.

10- به لحظات و خاطرات زیبا و دوست داشتنی گذشته ی خود فکرکرده و سعی کنیم آنها را تکرار نماییم.

11- از تردید و دودلی دوری کرده و کارها را با جدیّت دنبال کنیم.

12- به ندای منفی درونی خود و تلقین‌های مخرب و نگران کننده‌ی دیگران بی‌توجه باشیم و سعی کنیم عکس آنها را انجام دهیم.

13- به قدرت بی‌کران خداوند ایمان داشته باشیم و با خود تکرار کنیم که من لیاقت بهترین‌ها را دارم و با لطف خدای بزرگ به آنها خواهم رسید.

14- از میان اهداف خود هدفی را انتخاب کنیم که امید بیشتری به موفقیت آن داریم و در تلاش برای تحقق آن، به فکر تأیید یا تکذیب دیگران نباشیم.

15- در توصیف احوال و زندگی خود از کلمات مثبت استفاده کنیم.

16- در تعریف از افراد خانواده یا دوستان از کلمات مثبت و روحیه بخش استفاده کنیم (فلانی شخص بسیار شریف و بزرگواری است.)

17- از چشم و هم‌چشمی و حسادت که باعث ایجاد افکار منفی می‌شود دوری و سعی کنیم روش زندگی خود را خودمان انتخاب کنیم.

18- هرگز شعار خواستن، توانستن است را فراموش نکنیم و بدانیم که در سایه ی سعی و تلاش به آنچه بخواهیم می‌رسیم.

19- قدر لحظات زندگی را بدانیم و از آنها به ‌خوبی استفاده کنیم، زیرا هرگز تکرار نخواهد شد.

20- برای تغییر اوضاع و شرایط نامساعد اقدام کنیم و مطمئن باشیم که می‌توانیم آنها را از بین ببریم.

21- از خود انتظار بیش از حد نداشته باشیم و خود را همه فن حریف ندانیم، به عبارت دیگر از کمال گرایی مطلق که باعث اضطراب و احساس عجز و ناتوانی می‌شود خودداری کنیم.

22- خود را از قید و بندهای آزاردهنده رها ساخته و ساده زندگی کنیم تا فکر و خیال آسوده‌ای داشته باشیم.

23- از انزوا و گوشه‌گیری که باعث ایجاد افکار منفی می‌شود دوری کرده و اوقات خود را در جمع خانواده، فامیل و دوستان سپری کنیم.

24- هر وقت احساس کردیم که افکار منفی سراغمان آمده است، وضعیت خود را تغییر دهیم و به کاری سرگرم شویم.

25- ممکن است هنگام خواب در رختخواب افکار منفی به سراغمان بیاید، تا خسته نشده‌ایم به رختخواب نرویم.

26- هرگز به هیچ وجه خود را بدبخت، ناتوان و درمانده احساس نکنیم.

27- اعتماد به نفس خود را در هر شرایطی حفظ کنیم و هرگز به دیگران اجازه ندهیم که آن را متزلزل کنند. باید متوجه باشیم که اعتماد به نفس کلید خلق تفکر مثبت است.

28- خندیدن را فراموش نکنیم. خندیدن باعث می‌شود تا افکار ناراحت کننده و منفی‌ جای خود را به افکار مثبت و شاد بدهن

اجرای راهکارهای تقویت مثبت هیچ هزینه‌ای ندارند و به سن و سال افراد نیز مربوط نمی‌شوند.

فقط باید این شعار را فراموش نکنیم:

اگر افکارمان را کنترل کنیم، زندگی‌مان متحول می‌شود

*از اینکه نظرتان را نسبت به مطلبهای من می نویسید از همة شما متشکرم*

 

جمعه پانزدهم 9 1387

دستان دعا کننده

این داستان به اواخر قرن 15 بر می گردد
در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده ای با 18 بچه زندگی می کردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می بایستی 18 ساعت در روز به هر کار سختی که در آن حوالی پیدا می شد تن می داد. در همان وضعیت اسفباک آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 18 بجه) رویایی را در سر می پروراندند. هر دوشان آرزو می کردند نقاش چیره دستی شوند، اما خیلی خوب می دانستند که پدرشان هرگز نمی تواند آن ها را برای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد.
یک شب پس از مدت زمان درازی بحث در رختخواب، دو برادر تصمیمی گرفتند. با سکه قرعه انداختند و بازنده می بایست برای کار در معدن به جنوب می رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی می کرد تا در آکادمی به فراگیری هنر بپردازد، و پس از آن برادری که تحصیلش تمام شد باید در چهار سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می کرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد.
آن ها در صبح روز یک شنبه در یک کلیسا سکه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن های خطرناک جنوب رفت و برای 4 سال به طور شبانه روزی کار کرد تا برادرش را که در آکادمی تحصیل می کرد و جزء بهترین هنرجویان بود حمایت کند. نقاشی های آلبرشت حتی بهتر از اکثر استادانش بود. در زمان فارغ التحصیلی او درآمد زیادی از نقاشی های حرفه ای خودش به دست آورده بود.
وقتی هنرمند جوان به دهکده اش برگشت، خانواده دورر برای موفقیت های آلبرشت و برگشت او به کانون خانواده پس از 4 سال یک ضیافت شام برپا کردند. بعد از صرف شام آلبرشت ایستاد و یک نوشیدنی به برادر دوست داشتنی اش برای قدردانی از سال هایی که او را حمایت مالی کرده بود تا آرزویش برآورده شود، تعارف کرد و چنین گفت: آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا می توانی به نورنبرگ بروی و آرزویت را تحقق بخشی و من از تو حمایت می کنم.
تمام سرها به انتهای میز که آلبرت نشسته بود برگشت. اشک از چشمان او سرازیر شد. سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت: نه! از جا برخاست و در حالی که اشک هایش را پاک می کرد به انتهای میز و به چهره هایی که دوستشان داشت، خیره شد و به آرامی گفت: نه برادر، من نمی توانم به نورنبرگ بروم، دیگر خیلی دیر شده، ‌ببین چهار سال کار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندین بار شکسته و در دست راستم درد شدیدی را حس می کنم، به طوری که حتی نمی توانم یک لیوان را در دستم نگه دارم. من نمی توانم با مداد یا قلم مو کار کنم، نه برادر، برای من دیگر خیلی دیر شده...
بیش از 450 سال از آن قضیه می گذرد. هم اکنون صدها نقاشی ماهرانه آلبرشت دورر، قلمکاری ها و آبرنگ ها و کنده کاری های چوبی او در هر موزه بزرگی در سراسر جهان نگهداری می شود.
یک روز آلبرشت دورر برای قدردانی از همه سختی هایی که برادرش به خاطر او متحمل شده بود، دستان پینه بسته برادرش را که به هم چسبیده و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصویر کشید. او نقاشی استادانه اش را صرفاً دست ها نام گذاری کرد اما جهانیان احساساتش را متوجه این شاهکار کردند و کار هنرمندانه او را " دستان دعا کننده" نامیدند.
اگر زمانی این اثر خارق العاده را مشاهده کردید،‌ اندیشه کنید و به خاطر بسپارید که رویاهای بزرگ ما با حمایت دیگران تحقق می یابد.  

یاد مان نرود کسانی بودند که نردبان ما شده اند قدر دانشان باشیم.

 

*از اینکه نظرتان را نسبت به مطلبهای من می نویسید از همة شما متشکرم*

 

چهارشنبه سیزدهم 9 1387

من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر.
من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور، در خشم، در مهربانی،
در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت های
عاشقانه این دل معصوم دریایی را بداند؛ و ترنم دلپذیر هر آهنگ، هر نجوای
کوچک، برایش یک خاطره باشد.
او باید از نگاه سبز تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است؛ یا آن
دلی که من برایش می میرم، سرد و بارانی است.
ای.... ،ای بهانه ی زنده بودنم؛ من تو را به کسی هدیه می دهم که قلبش بعد
از هزار بار دیدن تو، باز هم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه من بتپد.
همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنیایی حسرت به او خواهم بخشید؛
ولی آیا او از من عاشق تر و از من برای تو مهربان تر است؟آیا او بیشتر از
من برای تو گریسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
ولی، تو در عین ناباوری، او را برگزیدی...
می دانم... من دیر رسیدم...خیلی دیر...خیلی...
یک بار دیگر بگذار بی ادعا اقرار کنم که هر روز دلم برایت تنگ می شود.
روزهایی که تو را نمی بینم، به آرزوهای خفته ام می اندیشم، به فاصله بین
من و تو،...
هر روز به خود می گویم کاش شیشه عمر غرورم را شکسته بودم
کاش به تو می گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد...

 

دسته ها : عاشقانه
دوشنبه یازدهم 9 1387

**چیزی را که دوست داری به دست آور وگر نه مجبوری  چیزی را که به دست می آوری دوست داشته باشی.

 

**اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید. (کورش کبیر)


**چارلی چاپلین: وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه کردن به تو نشان میده تو 1000 دلیل برای خندیدن به اون نشون بده

**موفق کسی است که با آجرهایی که بطرفش پرتاب می شود، یک بنای محکم بسازد.

 

 **شکسپیر:عشق مثل آبه، می تونی تو دستات قایمش کنی ولی یه روز دستاتو باز می کنی می بینی همش چکیده بی اینکه بفهمی دستت پر ازخاطرست.


**پیچ جاده، آخر راه نیست مگر اینکه تو نپیچی.

 

**دکتر شریعتی: لحظه هارامیگذراندیم تابه خوشبختی برسیم غافل ازاینکه خوشبختی درآن لحظه هابودکه گذراندیم.

 

**انیشتین: اگر انسان ها در طول عمر خویش میزان کارکرد مغزشان یک میلیونیوم معده شان بود اکنون کره زمین تعریف دیگری داشت.

** نصیحت حضرت مولانا : گشاده دست باش جاری باش کمک کن (مثل رود)
      باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان (مثل شب)
وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک) بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا)اگر می خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آیینه)


 

دوشنبه یازدهم 9 1387

 

سلام

روز عشق یعنی روز ازدواج دو نور، دو ماه، دو ستاره،

 حضرت زهرا و حضرت علی رو به همة دوستان تبیانی خودم

 تبریک می گم و واسه همة جوونا آرزوی خوشبختی و سعادتمندی دارم از جمله خودم

 

  

 

 

دسته ها :
يکشنبه دهم 9 1387

 

تمام جغرافیای قلبم را می شناسم. کوههای بلندش را ، دره های عمیقش را، جنگل های فشرده و تو در تویش را و دریاهای ژرف و آبی اش را  اگر نقشه کشی بلد بودم بی شک بهترین نقشه ها را می کشیدم. ازین سرزمینی که درون من است. نقطه به نقطه اش را بی هیچ اشتباه! کوههای بلند مهربانی اش را می شناسم ، دره های سیاهش را، رودهای عشقی که به هر سو روان است و جنگل فشرده شک را که از انبوه درختان سر به فلک کشیده پرسش های بی پایان بوجود آمده است.  همه را می شناسم.... همه را می بینم.... هر اتفاقی که می افتد آگاهم.... اما خیلی بد است که آدم زمین قلبش را وجب به وجب بشناسد اما نتواند جلوی زمین لرزه را بگیرد!...می بینم که ابرهای باران زا می آیند ، می بارند و می روند . سیلاب ها را می بینم که بر زمین دلم جاری می شوند اما راهی نمی شناسم که راه بر سیلاب ها ببندم. وقتی برف عشق می بارد می دانم که همه جا یخ خواهد زد، منجمد خواهد شد و راه را بر پویایی رودبارهای کوچک خواهد بست  اما در بارش این برف، در روان شدن سیلاب، در لرزش زمینناچارم ناچار! این اتفاقها که می افتد خارج از گستره توانایی من است آگاهی من آمدنشان را پیش بینی می کند اما جلوی رخ دادنشان را نمی گیرد این آگاهی تنها رنجم می دهد.  چرا که می دانممی دانم که چه ها در سرزمین دلم خواهند کرد و من در برابرشان جز "نگریستن" چاره ای ندارم! در جست و جوی توانی هستم که "پیش آمد" ها را به چنگ آرد. که ابر و باران را در درونم به فرمان آرد نگذارد که سیلاب هر کجا را که خواست با خود ببرد و زمین لرزه هر دم که خواست بناهای روشن قلبم را فرو ریزد در جست و جوی آن "نیرو" هستم ، آن "توان"، آن "قدرتی " که باز می دارد و جلوی ویرانی را می گیرد. چیزی فراتر از بینش فراتر از دانستن، فراتر از آگاهی  جغرافیای قلبم را خوب می شناسم پیر و بلد این راهم!...  سپری می خواهم که در برم گیرد و سرزمین قلبم را از گزند "آمدنی های ناگهان" در امان نگه دارد. سرچشمه ای که رویین تنم کند.  این " نیرو " را ، این "توان" را، این "سپر"را، این "سرچشمه " را نمی شناسم! هنوز پس از اینهمه سال که از فوران آگاهی می گذرد می بینم که بسیار "ناتوانم"! بسیار بیشتر از بینشی که دارم بسیار دردناک تر از "آگاهی" ای که بدان می بالم با چشمان جغرافیادانم ناتوانی ام را روشن می بینم. اما درمانش را نمی شناسم. از چه جنس است؟ از کدام سو می آید؟ چگونه می آید؟ می آید؟
دسته ها : عاشقانه
يکشنبه دهم 9 1387

بهترین شمشیرزن  

جنگجویی از استـــادش پـرسیـد: بهترین شمــشیــر زن کیـست؟  اســتـــــادش پـــــاسـخ داد: بــــه دشــــت کـنـــار صــومــعـه بـرو.  ســــنــگـی آن جــاســت، بـــــه آن سـنـــــگ تــوهــــیـــن کــــن.  شاگرد گفت: اما چرا باید این کار را بکنم؟ سنگ پاسخ نمی دهد.  اســتـــاد گــفــت: خـوب بــا شمـــشیـــرت بــه آن حمــلـــه کـــن.  شـاگرد پاسخ داد: این کار را هم نمی کنم. شمشیرم می شکند،  و اگــــر بـــــا دســــت هــــایــــم بـــــه آن حــــمــــلــــه کــــنــــم،  انگشتــانم زخمی می شوند و هیچ اثری روی سنگ نمی گذارند.  مـن ایـن را نپــرسیـدم، پـرسیـدم بـهـتـریـن شمـشیــرزن کیـست؟  استـاد پـاسخ داد: بهترین شمشیر زن، به آن سنگ می مـاند،  بـــــی آن کــــه شـمــــشیـــرش را از غــلــاف بیـــرون بـکــشـــد،  نشــان می دهــد کـه هـیـچ کــس نمی تـوانـد بــر او غـلـبـه کـنـد.

دسته ها : حکایت
جمعه هشتم 9 1387

همه چیز آن گونه که می‌بینیم نیست» 

 روزی روزگاری دو فرشته کوچک در سفر بودند. یک شب به منزل فردی ثروتمند رسیدند و از صاحب‌خانه اجازه خواستند تا شب را در آنجا سپری کنند. آن خانواده بسیار بی‌ادبانه برخورد کردند و اجازه نداند تا آن دو فرشته در اتاق میهمانان شب را سپری کنند و در عوض آنها را به زیرزمین سرد و تاریکی منتقل کردند.  آن دو فرشته کوچک همان‌طور که مشغول آماده کردن جای خود بودند ناگهان فرشته بزرگتر چشمش به سوراخی در درون دیوار افتاد و سریعا به سمت سوراخ رفت و آن را تعمیر و درست کرد.  فرشته کوچکتر پرسید: چرا سوراخ دیوار را تعمیر کردی؟ فرشته بزرگتر پاسخ داد: همیشه چیزهایی را که می بینیم آن چه نیست که به نظر می‌آید. فرشته کوچکتر از این سخن سر در نیاورد.  فردا صبح آن دو فرشته به راه خود ادامه دادند تا شب به نزدیکی یک کلبه متعلق به یک زوج کشاورز رسیدند و از صاحب‌خانه خواستند تا اجازه دهند شب را آن جا سپری کنند. زن و مرد کشاورز که سنی از آن‌ها گذشته بود با مهربانی کامل جواب مثبت دادند و پس از پذیرایی اجازه دادند تا آن دو فرشته در اتاق آن‌ها و روی تخت آن‌ها بخوابند و خودشان روی زمین سرد خوابیدند.  صبح هنگام فرشته کوچک با صدای گریه مرد و زن کشاورز از خواب بیدار شد و دید آن دو غرق در گریه هستند. جلوتر رفت و دید تنها گاو شیرده آن زوج که محل درآمد آن‌ها نیز بود در روی زمین افتاده و مرده است.  فرشته کوچک برآشفت و به فرشته بزرگتر فریاد زد: چرا اجازه دادی چنین اتفاقی بیفتد؟ تو به خانواده اول که همه چیز داشتند کمک کردی و دیوار سوراخ آن‌ها را تعمیر کردی ولی به این خانواده که غیر از این گاو چیز دیگری نداشتند کمک نکردی و اجازه دادی این گاو بمیرد!!  فرشته بزرگتر به آرامی و نرمی پاسخ داد: چیزها آن طور که به نظر می‌آیند نیستند. فرشته کوچک فریاد زد: یعنی چه؟ من نمی‌فهمم.  فرشته بزرگ گفت: هنگامی که در زیرزمین منزل آن مرد ثروتمند اقامت داشتیم دیدم که در سوراخ آن دیوار گنجی وجود دارد و چون دیدم که آن مرد به دیگران کمک نمی‌کند و از آنچه دارد در راه کمک استفاده نمی‌کند پس سوراخ دیوار را ترمیم و تعمیر کردم تا آن‌ها گنج را پیدا نکنند.  دیشب که در اتاق خواب این زوج خوابیده بودم فرشته مرگ آمد و قصد گرفتن جان زن کشاورز را داشت و من به جای زن گاو را پیشنهاد و قربانی کردم. چیزها آن طور که به نظر می‌آیند نیستند.

دسته ها : حکایت
جمعه هشتم 9 1387

وقتی معلم پرسید عشق چند بخشه؟ 

زود دستمو بالا بردم و گفتم یک بخش

 اما از وقتی تو رو شناخـتم فهمیدم عشق سه بخشه: 

عطـش دیدن تو... 

شـوق با تو بودن... 

و انــدوه بی تو بودن...

دسته ها : عاشقانه
جمعه هشتم 9 1387

چند میوه چند نکته از دیدگاه معصومین

 

 *تأثیر انگور

امام صادق ( ع ) می فرمایند : انگور سیاه بخور تا اندوهت از بین برود .


مادرها سعی کنند نفرین نکنند چون که غم و اندوه سراغتان می آید . اگر

 

غم و غصه دلتان را گرفت انگور بخورید .

 

 *خواص انجیر

امام رضا (ع ) فرموده اند : انجیر بوی بد دهان را می برد . استخوان ها را

 استحکام می بخشد .

 

 *خواص انار ترش و شیرین

امام رضا ( ع ) فرمودند : انار ترش و شیرین را بمکید چرا که انسان را

نیرو می دهد و خون را زنده می سازد . ( انار را بهتر است فشار دهید و

 آب آن را بخورید .

 

 *کاهو
پیامبر فرمودند : کاهو بخورید چرا که خواب می آورد و غذا را هضم می کند .

امام صادق ( ع ) می فرمایند : بر شما باد کاهو چرا که خون را تصفیه می کند.

سه شنبه پنجم 9 1387
X